جدول جو
جدول جو

معنی مزده بر - جستجوی لغت در جدول جو

مزده بر
(خوَدْ / خُدْ زْ / زِ)
مزدور. اجیر. (برهان) (آنندراج). مزدبر. مزدور. (ناظم الاطباء). مزده برنده. اجرت گیرنده. رجوع به مزدبر و مزدور شود
لغت نامه دهخدا
مزده بر
مزدور
تصویری از مزده بر
تصویر مزده بر
فرهنگ لغت هوشیار

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از مزدبر
تصویر مزدبر
کسی که کار می کند و مزد می گیرد، مزدور
فرهنگ فارسی عمید
ویژگی تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و از آن بگذرد و به بدن برسد
فرهنگ فارسی عمید
(خوَدْ/ خُدْ اَ)
مزدور. و آن را مزدبره و مزده بر نیز گویند. (آنندراج). کسی که کار می کند و اجرت می گیرد. اجیر. مزدور. (ناظم الاطباء). رجوع به مزدور شود
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ گَ)
مژده دهنده. مژده ده
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ هَِ)
نگهدارندۀ چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که چیزی را نگه میدارد. (ناظم الاطباء) ، شادمان شونده به چیزی. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج). آن که شادمان به چیزی میشود. (ناظم الاطباء) ، بدل نگهداشت کننده. (از منتهی الارب) (از اقرب الموارد) (آنندراج)
لغت نامه دهخدا
(دَ بَ)
در اصطلاح هندسه دارای ده ضلع. کثیرالاضلاع ده ضلعی. ذوعشره اضلاع. (یادداشت مؤلف)
لغت نامه دهخدا
(دَ وَ)
درد و تهمت بر (؟) بود. (لغت فرس اسدی چ اقبال ص 162) :
از همه نیکی و خوبی دارد او
ماده ور بر کار خویش ار دارد او (؟).
رودکی (از لغت فرس ایضاً).
چنین است در لغت فرس و صورت درست کلمه و نیز معنی آن بدرستی معلوم نشد
لغت نامه دهخدا
(گِ دَ / دِ بُ)
همان گردبر است. (آنندراج). برماه. برماهه. برمای. مته. مثقب. سکنه. اسکنه
لغت نامه دهخدا
(مُ دَ / دِ وَ)
بشیر. مبشر. (منتهی الارب). قاصد و پیکی که خبر خوش می آورد. (ناظم الاطباء). نویدرسان. مقزع. که مژده آورده است. آن که مژده یعنی خبر خوش دارد. دارای خبر خوش. (یادداشت به خط مرحوم دهخدا) :
اگر یکشب به خوان خوانی مر او را مژده ور گردد
به خوانی در بهشت عدن پر حلوا و بریانها.
ناصرخسرو.
گشتند خلق مژده ور خویش یکدگر
از سروران دین که فلانجا فلان رسید.
سوزنی.
شوند اهل سمرقند شاد از آمدنش
چو این خبر به بخارا برد نسیم صبا
بخاریان هواخواه صدر و بدر جهان
روند مژده ور افزون ز ذره های هوا.
سوزنی.
چون آمد از ثنا به دعای بقای تو
شد مستجاب و مژده ور جاودان رسید.
سوزنی.
گفت هرکس که مرا مژده دهد
چون صفر پای از جهان بیرون نهد
که صفر بگذشت و شد ماه ربیع
مژده ور باشم مر او را و شفیع.
مولوی
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ بِ)
مزدگیرنده. گیرندۀ مزد. (ناظم الاطباء). به اجرت گیرندۀ کسی. (آنندراج). رجوع به مزده شود
لغت نامه دهخدا
(غُ دَ / دِ بُ)
کارد، مقراض. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(پِ / پَ هََ دَ / دِ)
برندۀ انده (اندوه). آنکه غم و اندوه را از بین می برد. تسلی دهنده:
دبیری بیاورد انده بری
همان ساخته پهلوی دفتری.
فردوسی.
مهر فرزند بر خواجه فکنده ست جهان
زآنکه چون مادر انده خور انده بر اوست.
فرخی.
خاقانی غریبم در تنگنای شروان
دارم هزار انده انده بری ندارم.
خاقانی، سبو و کوزه. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(خوَدْ / خُدْ شِ)
مخفف مژده برنده. بشیر. که مژده میبرد. که مژده میرساند. کسی که خبر خوش به کس دیگر می برد. که حامل پیام خوش است:
بر او مژده بر چون ره اندر گرفت
جهان گفتی از باد تک برگرفت.
اسدی (گرشاسب نامه ص 46)
لغت نامه دهخدا
تصویری از زره بر
تصویر زره بر
تیر یا شمشیر تیز که زره را بدراند و ببدن برسد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزد جر
تصویر مزد جر
باز دارنده، باز ایستنده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از گرده بر
تصویر گرده بر
برماه برماهه مثقبه اسکنه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از روده بر
تصویر روده بر
از خنده روده بر شدن، بسیار خندیدن: (نزدیک بود از خنده روده بر شود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از مزد بر
تصویر مزد بر
مزدور
فرهنگ لغت هوشیار
بارسنگین و کم حجم
فرهنگ گویش مازندرانی
کارگر روز مزد
فرهنگ گویش مازندرانی